دیدگاه سیستم های پویا
دیدگاه سیستمهاى پویا. تلن در سال ۱۹۸۳ این موضوع را که دورهٔ منع رفلکسی، نتیجهٔ ضرورى بالیدگى دستگاه عصبى است زیر سؤال برد. او براى ناپدیدشدن رفلکس راه رفتن توضیح متفاوتى بیان کرد و چنین مشاهده کرد که وقتى وزنههاى سبک به قوزکهاى اطفالى که ۴ تا ۶ هفته از عمر آنها گذشته بود ببندیم، پاسخهاى رفلکسى راه رفتن کاهش مىیابد. این امر نوعى شبیهسازى افزایش قابل توجه جرم ران و پاها (وزن اسکلتی، عضلانى و بهویژه بافت چربی) در طى دو ماه بعد از تولد بوده، لذا رفلکس راه رفتن ممکن است به این علت ناپدید شود که طفل قدرت کافى براى بلند کردن پاهاى سنگین را که به آن وزنه اضافه شده است ندارد. | |
تغییر در میزان قدرت پاها نیز مىتواند یافتههاى زلازو را در مورد افزایش پاسخهاى مربوط به قدم برداشتن توضیح دهد: شاید تمرین 'راه رفتن' که زلازو براى اطفال طراحى و اجراء کرد بهعنوان یک برنامهٔ تمرینى باعث افزایش قدرت پاهاى طفل گردد، لذا اطفال در حال نمو مىتوانند به قدم برداشتن خود با اندامهاى سنگین ادامه دهند. تلن همچنین افزایش تعداد قدمهاى اطفال را به هنگام فرو بردن آنها تا سینه در آب مشاهده کرد که در این حالت پاها در آب سبک شده، به حالت غوطهور درآمدند. نهایتاً تلن در سال ۱۹۸۶ چنین دریافت که اگر اطفال ۷ ماهه را که رفلکس راه رفتن آنها معمولاً ناپدید شده است، روى نوار متحرک نگه داریم، مشغول 'قدم' برداشتن مىشوند. | |
| |
افزایش یا کاهش قدم برداشتن با تغییرات محیطى (استفاده از نوار متحرک یا بستن وزنه به پاى کودک) نشاندهندهٔ آن است که دستگاههایى غیر از دستگاه عصبى نیز در این جنبه از رشد حرکتى دخالت دارند و درگیر هستند. اگر منع یا ناپدیدشدن رفلکسهاى انتقالى تنها مربوط به بالیدگى دستگاه عصبى باشد، دستکارىهاى محیطى نباید پاسخهاى قدم برداشتن را افزایش دهد. | |
تلن و همکاران وى از آن هم پیشتر رفته، قدم برداشتن در رفلکس راه رفتن را با لگدزدن اطفالى که به پشت خوابیدهاند مقایسه کردند (تلن، برادشا و وارد، ۱۹۸۱؛ تلن و فیشر، ۱۹۸۲). قدم برداشتن و لگدزدن از نظر وضعیت پاها و زمانبندى اجرائى حرکت مفصلها همانند بودند. این مطلب داراى معانى ضمنى در جهت تفهیم نقش دستگاه عصبى در اینگونه حرکات است. تشابه لگدزدن در حالت خوابیده به پشت و قدم برداشتن در طفلى که هنوز داراى قشر مغز نابالیده است، بدین معنا است که این حرکات اساسى و پایه توسط مراکز پائینتر مغز و حتى در بخش نخاع شوکى کنترل شده، 'مولدهاى الگوى حرکت' نامیده مىشوند (گریلنر، ۱۹۷۵). عضلات زیادى که از روى چند مفصل عبور مىکنند در یک رابطهٔ نظاممند سهیم هستند و توسط نخاع شوکى کنترل مىشوند؛ بنابراین مراکز بالاتر مغز الزاماً در جزئیات اینگونه حرکات مانند قدم برداشتن یا دست دراز کردن شرکت ندارند (کلسو و همکاران، ۱۹۸۰؛ کوگلر و همکاران، ۱۹۸۰). به احتمال زیاد براى هر یک از اندامها یک مولد وجود دارد (فورسبرگ، ۱۹۸۲). این مولدها اجراء قدم برداشتن در حیوانات مورد تحقیق را که از قشر خارجى مغز محروم شدهاند توجیه مىکند. بنابراین مولد الگوى حرکتى رفلکسهایى را که در شرایط محیطى کودک شکل گرفته است، کنترل و اداره مىکند. |
یکی از شاخه های دیدگاه بومشناختی نظریه سیستمهای پویاست.
پیترکاگلر, اسکات کلسو و میشل تروی (۱۹۸۰و۱۹۸۲)این نظریه را در زمینه کنترل وهماهنگی حرکت توصیف کردند (کلارک و ویتال, ۱۹۸۹).
آنان متعاقب نوشته های برن اشتاین گفتند که سیستم های متعدد فیزیکی وشیمیایی, رفتار را تا میزان معینی محدود می کند.در اینصورت تعداد نامحدودی از احتمالات به یک مجموعه قابل تنظیم منحصر می شود.
براساس این دیدگاه, الگوها ومهارتهای حرکتی از ابتدا در نوزاد وجود دارند, ولی در مراحل مختلف وبه موازات نمو زیستی وجسمانی بروز می کنند.
تجمع عضلات که برای کار و وضعیت ویژه ای حاصل می گردد “ساختارهماهنگ” نامیده می شود.
دیدگاه سیستمهای پویا, رشد را به عنوان رشد موازی سیستمها می داند.هرسیستم دوره رشد خود را دارد.سیستمی که دیرتر رشد می کند ممکن است به عنوان کنترل کننده میزان رشد عمل کندومیزان رشدفرد را محدود سازد.
سه اصل پایه واساسی در نظریه سیستمهای پویا به شرح ذیل است:
۱.سیستمهای بدن می توانند به طور همزمان خودسازمانی داشته باشند یا برای ایجاد حرکت هماهنگ شوند.
۲.افراد از سیستمهای بسیار پیچیده وهماهنگ ساخته شده اند.
۳.رشد دارای ماهیت غیر مداوم است, لذا الگوهای حرکتی جدید به جای الگوهای قدیمی قرار می گیرند.
به لحاظ تاریخی ، تئوری سیستمها ، به منظور ایجاد وحدت درونی معرفت شکل گرفت و این منجر به ایجاد یکپارچگی و برهمکنشی درونی شد..
غیر از تئوری سیستمها، مفاهیمی چون : تئوری خود تنظیمگری ، تئوری پیچیدگی ، تئوری آشوب ، نیز شکل گرفته بود. به عنوان مثال ” میلر” (Miller) در سال ۱۹۷۸ نوشت :
تئوری سیستمها، مجموعهای از تعاریف ، فرضیهها و قضایایی است که در عالم واقع به صورت سلسله مراتبی یکپارچه شده و سازماندهی شده از مواد و انرژی، نمود مییابد. حیات کلی تئوری سیستمها، وابسته است به زیرمجموعه خاصی از همه سیستمها که حیات یکی از آنهاست.
حوزه مد نظر ما در تئوری سیستمها، راجع روابط میان سلولهای یک ارگانیسم است . ارگانیسمی که در سیستمی پویا و دارای برهمکنشها و روابط درونی، با افزایشی غیرخطی (Nonliner Summation) به عنوان دادهای پویا، به سیستم اضافه میشود. مسلماً چنین سیستمی، بدون ساختار مشخص دارای کنشی درونی ، پویا و باز است. در مقابل یک سیستم “ساختارمند” که ثابت ، ایستا و بسته است.
اما مسئله موجود در بابت انرژی ، در تئوری “سیستمهای زنده” ، چگونگی تعریفی است که از انرژی میدهد: “واحدهایی که بصورت پویا، دارای برهمکنشی درونی هستند .”
این تئوری که یکی از جدیدترین رویکردهای فعلی محسوب می شود نه تنها در مباحث مربوط به رفتار حرکتی بلکه در شاخه های متفوت چون مکانیک, طب, مدیریت و…مطرح است.
این رویکرد به همراه رویکرو کنشی گیبسون(ادراک-عمل) دیدگاه بوم شناختی را تشکیل می دهند.
- ۹۳/۰۲/۱۳